بشرا جونبشرا جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره

ناناز

زخم صورت

دختر گلم این روزها خیلی وروجک و بازیگوش شدی دلت میخواد کوه نوردی کنی آخه هر چی رو می بینی می خوای بگیری و ازش بالا بری دو روز پیش هم با اون شیطنتات رفته بودی  بالای میز عسلی که با حرکات نانازت بری بالاتر و اون بلندگو گرامو برداری خوب شد که من متوجه شدم وگرنه کله پا می شدی و محکم زمین می خوردی برا همین دویدم سمتت که تو رو بردارم و نیفتی متاسفانه ناخن انگشتم بهت خورد و صورتت کمی زخمی شد با وجودیکه تورو گرفتم که نیفتی اما نمیدونم چرا گریه کردی بغلت کردم و بوسیدم و نازت کردم وقتی نازت می کردم چشمم خورد به خط سرخی که رو گونه ات افتاده بود که متوجه شدم ناخنم رو صورت لطیف و نازت خورد و خراش برداشت خیلی ناراحت شدم من که هیچ وقت نمی ذاشتم ناخنه...
29 آبان 1393

اولین سال شکفته شدن جمعه 16/8/1393

33333 یادش به خیر..آبان پارسال سال 1392 ...و چنین روزهایی..شمارش معکوس برای زمینی شدن فرشته ام و اشتیاق بی حد من برای دیدن روی ماهش و حالا ماه زندگیم به همین زودی یک ساله شد..باورش برایم سخت است..این گذر سریع زمان.. و این که کمتر از دو ساعت دیگر نوزاد نرم و ابریشمی دیروز من کودکی یک ساله خواهد شد می دانم که دلم برای همه روزهایی که با هم گذراندیم تنگ میشود..برای روزهای تکرار نشدنی نوزادیش..برای نفس هایش که بوی شیر میداد..و آن عطر خاص تنش..بوی پاکی و فرشتگی..که کم از بوی ناب بهشت نداشت خدایا شکرت..برای بودن دخترکم و تجربه تمام لحظات شیرین و اعجاب انگیزی که به لطف وجودش به من عطا کردی...لحظاتی که فقط یک مادر میشناسد و حسشان میکند.. روز میلاد تو ...
16 آبان 1393

تاسوعا و عاشورای حسینی 12 و 13/8/1393

دخترک شیرین  و نازم  که این روزها داره پابه یک سالگی میذاره برای سالار شهیدان سیاه پوش شده و در غم آن عزیز و سید سینه می زنه هر چند که خیلی کوچک هست اما انگار همه چیزو متوجه می شه و با آن دستهای ناز و کوچکش بر سینه می زنه و با آن زبان بی زبانی هجاهای یا حسین را بر لبانش زمزمه می کرد الهی که همه نانازها زیر سایه مهر و محبت اباعبدالله الحسین قرار گیرند و همیشه سالم و صالح باشند. ...
14 آبان 1393

مراسم شیرخوارگان حسینی مسجد حضرت ولی عصر(عج ) بهشهر 9/8/1393

روز جمعه به یاد شش ماهه امام حسین (ع) همه نانازهای  مامانا در مسجد حضرت ولی عصر (عج ) جمع شدند تا با عزاداری و مرثیه سرایی با آن دردانه اباعبدالله الحسین همدردی کنند چه حال و هوایی داشت نزدیک ظهر لباس زیبا و قشنگت رو که از قبل آماده کرده بودم بر تن نازنینت پوشیدم هنگام پوشیدن لباسهایت از در گاه خداوند برای همه نانازها دعا کردم که همیشه سالم و تندرست باشند و از خداوند خواستم که این ایمان و امید را به همه پویندگان راه حسینی بده که ثابت قدم باشند الهی آمین     ...
11 آبان 1393

با لذت غذا خوردن

دیشب همه خواستیم بهت غذا بدیم اما نذاشتی خیلی اصرار داشتی که به تنهایی بخوری و خودت رو مستقل دیدی آخ مامان فدای اون هوشت بشه نمیدونی وقتی سفره و پیش بند غذاتو آوردم چه بال بال میزدی از این که تنهایی میخوای غذای بخوری اونقدر لحظه های قشنگی بود که قادر به توصیفش نیستم برا همین به تصویر کشیدم تا با دیدنش بیشتر لذت ببریم   ...
5 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناز می باشد